ما اومدیم
سلام ..طلسم شکستو تونستم بیام پست بذارم اینم بگم که اومدنم بدون درد سر نبود...بازم این وبم میخوام بیام میگه رمز اشتباهه ....چندبار میزنم تا میاد....بعدشم چند روز پیش اومدم پست بذارم یکم نوشتم در مورد حرف زدنات بعد یهو یه صدایی از تو لپتاپ دراومد منم ترسیدم خاموشش کردم هر چی هم نوشته بودم پرید....
الان خوابیدی منم اومدم وبت...البته بگم بازم مریض شدی...ماه آذر و دی تا حالا 3بار آنفولانزا گرفتی....دلیلشم اینه که رعایت نمیکنی ...هر چی که مناسب ایبن فصل نیستو میخوری ایندفه رفتیم خرید با بابایی بودی گفتی بستنی بگیره برات و لواشکبابایی هم که حرفتو قبول کرد دیدم بستنی داری میخوری گفتم مگه هوا سرد نیست این چیه داری میخوری...گفتی ...نهههههه گرم بود بستنی خوردم.....
خیلی حرف بلدی تا چیزی میگیم نکته حرفو میگیری......و تو جمع هم که ماشااله همه دوست دارن باهات هم صحبت بشن....بخصوص با غریبهها بیشتر و سریعتر جور میشی....بعدشم که تا کسی رو میبینی و با هم شروع میکنی به حرف زدن اول باید اسمشو بپرسی...اِسِت چیه....بعد دیگه دست از سر طرف برنمیداری....دختر خیلی خوبی هستی از نظر آرام بودن وشلوغی زیاد سخت گیر نیستم این بهونه گیریات و خوابیدنت خوب بشه همه چی حله
یه سری از کتابهای شعر رو برات گرفتمو یه چند باری برات خوندم دیدم که خوشت میاد ولی فکر نمیکردم که یاد بگیری همشو و برامون میخونی بقیه کتابارو هم از هر صفحه یه چند سطری رو میخونی و یا به صورت خلاصه میگی....
با اسباب بازیات زیاد بازی نمیکنی دوست داری با وسایلی که بزرگترا باهاشون کار دارن ور بری ...
خیلی بهمون ابراز محبت و دوست داشتن میکی جوری بغلم میکنی خودتو محکم میچسبونی
چیزی که میخوری و تموم میشه حتما بعدش تشکر میکنی و اگه خیلی خوشت بیاد میگی مامان خیلی خوشمزه بود دستت دردنکنه ممنون....
صبحا که پا میشی اول میپرسی بابا ناصر کجاست...بیشتر مواقع که میگی ناصرمنم میگم اولش بابا بگی بد نیستا...میگم رفته سر کارش تو هم یکم بهونه میگیری و میگی خوب بس کی میاد داره شب میشهها....
شب بود میخواستم بیامو لپتو بوس کنمو شب بخیر بگم که گفتی الان موقع بوس کردنه الان باید بخوابیممنو میگی ضایع شدم...چون همش تو میومدی بوسم میکردی من که اینجوری بهت نمیگفتم
البته باید بگم که یه صفحه از حرفاتو نوشته بودمو چسبوندم به یخچال دیدم نیست تو پست بعدی هم عکساتو میذارم
خدانگهدار