باران جونیباران جونی، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 1 روز سن داره
مامان فاطمهمامان فاطمه، تا این لحظه: 35 سال و 11 ماه و 15 روز سن داره
بابا ناصربابا ناصر، تا این لحظه: 42 سال و 7 ماه و 6 روز سن داره
عقدمونعقدمون، تا این لحظه: 15 سال و 11 ماه و 11 روز سن داره
آشنایی بانی نی وبلاگآشنایی بانی نی وبلاگ، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 27 روز سن داره

باران

ما اومدیم

1394/10/27 0:19
نویسنده : مامان فاطمه
272 بازدید
اشتراک گذاری

سلام ..طلسم شکستو تونستم بیام پست بذارم اینم بگم که اومدنم بدون درد سر نبود...بازم این وبم میخوام بیام میگه رمز اشتباهه ....چندبار میزنم تا میاد....بعدشم چند روز پیش اومدم پست بذارم یکم نوشتم در مورد حرف زدنات بعد یهو یه صدایی از تو لپتاپ دراومد منم ترسیدم خاموشش کردم هر چی هم نوشته بودم پرید....غمگین

الان خوابیدی منم اومدم وبت...البته بگم بازم مریض شدی...ماه آذر و دی تا حالا 3بار آنفولانزا گرفتی....دلیلشم اینه که رعایت نمیکنی ...هر چی که مناسب ایبن فصل نیستو میخوری ایندفه رفتیم خرید با بابایی بودی گفتی بستنی بگیره برات و لواشکشاکیبابایی هم که حرفتو قبول کرد دیدم بستنی داری میخوری گفتم مگه هوا سرد نیست این چیه داری میخوری...گفتی ...نهههههه گرم بود بستنی خوردم.....

خیلی حرف بلدی تا چیزی میگیم نکته حرفو میگیری......و تو جمع هم که ماشااله همه دوست دارن باهات هم صحبت بشن....بخصوص با غریبهها بیشتر و سریعتر جور میشی.سوالسکوت...بعدشم که تا کسی رو میبینی و با هم شروع میکنی به حرف زدن اول باید اسمشو بپرسی...اِسِت چیه....بعد دیگه دست از سر طرف برنمیداری....دختر خیلی خوبی هستی از نظر آرام بودن وشلوغی  زیاد سخت گیر نیستم این بهونه گیریات و خوابیدنت خوب بشه همه چی حله

یه سری از کتابهای شعر رو برات گرفتمو یه چند باری برات خوندم دیدم که خوشت میاد ولی فکر نمیکردم که یاد بگیری همشو و برامون میخونی بقیه کتابارو هم از هر صفحه یه چند سطری رو میخونی و یا به صورت خلاصه میگی....

با اسباب بازیات زیاد بازی نمیکنی دوست داری با وسایلی که بزرگترا باهاشون کار دارن  ور بری ...

خیلی بهمون ابراز محبت و دوست داشتن میکی جوری بغلم میکنی خودتو محکم میچسبونی

چیزی که میخوری و تموم میشه حتما بعدش تشکر میکنی و اگه خیلی خوشت بیاد میگی مامان خیلی خوشمزه بود دستت دردنکنه ممنون....زیبا

صبحا که پا میشی اول میپرسی بابا ناصر کجاست...بیشتر مواقع که میگی ناصردلخورمنم میگم اولش بابا بگی بد نیستا...میگم رفته سر کارش تو هم یکم بهونه میگیری و میگی خوب بس کی میاد داره شب میشهها....

شب بود میخواستم بیامو لپتو بوس کنمو شب بخیر بگم که گفتی الان موقع بوس کردنه الان باید بخوابیمغمگینمنو میگی ضایع شدم...چون همش تو میومدی بوسم میکردی من که اینجوری بهت نمیگفتم

البته باید بگم که یه صفحه از حرفاتو نوشته بودمو چسبوندم به یخچال دیدم نیست تو پست بعدی هم عکساتو میذارم

 

محبتمحبتخدانگهدار محبتمحبت

پسندها (3)

نظرات (3)

مامان ریحانه
27 دی 94 0:46
سلام فاطمه جون چه عجب شما اومدی خیلی دلم واستون تنگ شده بود گفتم شما هم دیگه مثل خیلی از دوستان رفتی سراغ تلگرام و این چیزا دیدم نظراتو هم تایید نمی کنی دیگه نا امید شدم الان تا دیدم آپی خوشحال شدم باران جونم حالش چطوره قربون شیرین زبونیاش برم زودتر عکساتونو بذار که خیلی دلم تنگ شده راستی ببین مشکل وبت چیه که اینجوری شده انشالله هر چه زودتر مشکلش بر طرف میشه و مثل سابق زود به زود آپ می کنی باران نازمو ببوس
*مهدیس*
8 بهمن 94 1:07
چ عجب....خوشحال شدم اومدی عزیزم
مدیر وبلاگ
24 بهمن 94 18:51
سلام به شما مامان بابای مهربون دانلود تقویم دیواری سال ۹۵ به صورت پی ان جی و لایه باز مخصوص کودکان بهترین یادگاری برای کودکتان در سایت dgartshop.ir
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به باران می باشد