باران
باران تولد۶ سالگی
عید 95 و باران خانم
سلام به عزیز دل مامان. ..سال 94 هم با تمام غم و شادی های که داشت تموم شد امیدوارم برای همه سال خوبی بوده و سال جدید هم سال خوبی برای باران جونم و همه دوستای گلم باشه برای عید از قبل برنامه داشتیم یه سفر بریم اصفهان پیش دوستای گلمون...مهدیس جون و مه آسا جونم و طبق بلیط که گرفته بودیم صبح روز دوم عید حرکت کردیم به سمت فرودگاه رشت...شما هم تا زمان پروازمون کلی بازی کردی و با بقیه مسافرا کلی حرف زدی ....تو پروازم من خیلی استرس داشتم برای اینکه خسته بشی و بهونه بیاری ولی خوب بودی و کتاب خوندی و با عروسکات بازی کردی...تا 6 عید اصفهان موندیم خیلی خوب بود شهر زیبایی با مناطق بسیار دیدنی و قشنگ...روز اول میدان امام(نقش جهان ) رفتیم و خیلی...
نویسنده :
مامان فاطمه
14:23
عکسای تولد باران جونم
حرفای باران جون( سه سالگی)
دختر زیبایم...فرشته خونمون.....بارانم نمیدونی که چقدر خوشحالم از بودنت..... از حرف زدن هایت....از خنده هایت....از بوسه هایت....از بهانه های کودکیت....از قهر کردن هایت.....از اخم هایت....از شیطنتهای دخترانه ات...از پرسشهای بی کرانت.... خوشحالم که هستی...زندگی بدون تو معنا نداشت ... ای معنای زندگیم... کاملا دیگه تمام رفتارهای یه دختر ناز رو داری...عاشق آرایش کردنی...دوست داری مو ببافی...دوست داری مدل لباست رو انتخاب کنی....دوست داری تو آشپزخونه باشی تو کارا کمک کنی.... متن پایین واسه قبل سه سالگیته.... اگه ...
نویسنده :
مامان فاطمه
2:47
عکسای دختری من
سه سالگی زندگیم
بارانم..... تولد سه سالگیت مبارک خدا روشکر میکنم که تو رو به ما هدیه داد ...سه سال هست که خونمون با وجود تو زیبا تر شده...صدات تو خونه میپیچه و خوشحال از داشتنت..و غرق میشویم در صورت زیبایت و با شیرین زبانیت دل می بری...نازنینم آرزو و خواستهام این است که هیچ وقت ناراحتی و غصه ای تو را نرنجاند.... دختر زیبایم بدان که خیلی دوستت دارم و نمیتوانم با حرفم وسعت عشقم را بیان کنم.......
نویسنده :
مامان فاطمه
19:46
خصوصی
ما اومدیم
سلام ..طلسم شکستو تونستم بیام پست بذارم اینم بگم که اومدنم بدون درد سر نبود...بازم این وبم میخوام بیام میگه رمز اشتباهه ....چندبار میزنم تا میاد....بعدشم چند روز پیش اومدم پست بذارم یکم نوشتم در مورد حرف زدنات بعد یهو یه صدایی از تو لپتاپ دراومد منم ترسیدم خاموشش کردم هر چی هم نوشته بودم پرید.... الان خوابیدی منم اومدم وبت...البته بگم بازم مریض شدی...ماه آذر و دی تا حالا 3بار آنفولانزا گرفتی....دلیلشم اینه که رعایت نمیکنی ...هر چی که مناسب ایبن فصل نیستو میخوری ایندفه رفتیم خرید با بابایی بودی گفتی بستنی بگیره برات و لواشک بابایی هم که حرفتو قبول کرد دیدم بستنی داری میخوری گفتم مگه هوا سرد نیست این چیه داری میخوری...گفتی ...نهههههه گر...
نویسنده :
مامان فاطمه
0:19