عید 95 و باران خانم
سلام به عزیز دل مامان. ..سال 94 هم با تمام غم و شادی های که داشت تموم شد امیدوارم برای همه سال خوبی بوده و سال جدید هم سال خوبی برای باران جونم و همه دوستای گلم باشه
برای عید از قبل برنامه داشتیم یه سفر بریم اصفهان پیش دوستای گلمون...مهدیس جون و مه آسا جونم
و طبق بلیط که گرفته بودیم صبح روز دوم عید حرکت کردیم به سمت فرودگاه رشت...شما هم تا زمان پروازمون کلی بازی کردی و با بقیه مسافرا کلی حرف زدی ....تو پروازم من خیلی استرس داشتم برای اینکه خسته بشی و بهونه بیاری ولی خوب بودی و کتاب خوندی و با عروسکات بازی کردی...تا 6 عید اصفهان موندیم خیلی خوب بود شهر زیبایی با مناطق بسیار دیدنی و قشنگ...روز اول میدان امام(نقش جهان ) رفتیم و خیلی شلوغ بود . ..با مهدیس جون و مه آسا جونم کلی عکس انداختیم و با خانوادشون کلی خوش گذروندیم...شبش یکم بیحال بودی و یکم تب داشتی فرداش برای اینکه خوب استراحت کنی خونه موندیم و البته دکتر هم رفتی و آمپولم زدی همین یکم بهونه گیر شده بودی ...روز 4 عید هم رفتیم باغ خزندگان و پرندگان و اکواریوم خیلی خوش گذشت...
روز بعدشم رفتیم سی و سه پل و پل خواجو و چهل ستون رو دیدیم بعضی مسیرها راه رو پیاده رفتیم ...خیلی زیبا بود هوا هم خیلی عالی....
بعدشم یه شب نشینی خوب . ....
فردا صبحش هم بعد خوردن صبحونه آماده حرکت شدیم ....با مهدیس و عموی مهربونش تا فرودگاه اومدیم...شما که بازم یکم بیحال بودی بزای اینکه بهونه نیاری یکم چرخی زدی و چشمت به اسباب بازیایی افتاد که اونجا میفروختن رفتی و با باباب کلی وسیله خریدی.....تو هواپیما هم با اونا بازی کردی...یکم گرمت شده بود ولی بیرون رو بهت نشون میدادم میگفتی مامان ما الان تو آسمونیم
فرودگاه رشتم که رسیدیم باباجون اومد دنبالمون...ولی متاسفانه شما بهونه گیریات شروع شد و گریه کنان سوار ماشین شدیم یکم جلوتر رفتیم دیدیم که شما آروم نمیشی گفتم یه جا وایستیم تا یکم هوا بخوری بغل یه هتل نگه داشتیم که یه مغازه هم کنارش بود ...بابا رفت یه نوشیدنی خرید و ورودی هتل یه حوض بود که توش پر ماهی و دیدم تنها راه ساکت شدنت بازی کردن تو حوضه...چون با گریه کردن فقط خودت اذیت میشدی....گفتم باران بیا بریم آب بازی....تو هم خندیدی و شروع به بازی کردی و حتی آخرش گفتی مامان سفیدی منو(جوراب شلواری رو میگی) بکن میخوام پامو بذارم تو آب...بعد بازی یه بطری آب خریدم و دستو پاهاتو شستم و رفتیم خونه خاله جون ....بعد ناهار وکمی استراحت رفتیم خونه
ولی روزای بعد عید یکم عید دیدنی رفتیم و نشد همه جا بریم...متاسفانه روزای اول عید بود که دو تا از آشناهامون فوت کرده بودن و ما تو مراسم نتونستیم باشیم و وقتی اومدیم رفتیم و به خانوادشون سر زدیم
روز 13 هم با عمو محسن و خانوادش و سینا جون و مامانش رفتیم خونه عزیز...هوا بارونی بود و سرد ...بعد ناهار هوا که خوب شد رفتیم بیرون و کنار رودخونه ...بعدش رفتیم خونه خاله بابا ناصر ..شام هم خونه باباجون خودم موندیم...این هم از ایام عید...عکسارو هم میذارم..میدونم که خیلی دیر شد